آدرس این مقاله در فراز : Afrazphilosophy.blogsky.com/0000/00/00/post-3
منبع : آذرپادگان
توضیح : 6 قطعه
(L3-1)
نخستین کس در جهانِ اندیشه که میتوان وی را پایهگذار
«فلسفه» در جهان دانست، زرتشت اسپتیمان است: زرتشت در سالهای میان 1728-1738 پیش
از میلاد مسیح (2349-2359 پیش از هجرت پیامبر از مکه به مدینه) که برابر است با
نزول وحی و آشکار کردن رسالت از سوی وی، برای نخستین بار در جهان، یک دستگاه کامل
فلسفی را در قالب «کات»ها، بیان کرد. این رخداد، کمابیش 1200 سال پیش از
«افلاتون» است و نیز به اصطلاح استاد وی «سقراط»
پیدایش
دانش در یونان، پس از لشکرکشی خشایارشا به آن سرزمین است. خشایارشا به فیلسوفانی
که همراهش بودند، دستور داد تا چند و چند هزار بیت از فلسفه و دانش ایرانی را به
یونانی برگردانده و در اختیار بربرها قرار دهند. بر اثر این فراگشت، با رقههایی
از فلسفه و دانش در آن سرزمین به وجود آمد که پس از مدت کوتاهی، برای همیشه خاموش
شد. به مانند «چراغی» که مخزن نفت آن را پر کرده باشند و باپایان رفتن سوخت، آن
چراغ نیز برای همیشه از پرتوفشانی بازماند. این از آن روست که دارندگان چراغ، توان
سوخترسانی بدان نداشتند و دیگران (در این مورد ایرانیان)، «نفت» به آن چراغ،
ریخته بودند.
زرتشت،
فلسفهی خود را با این پرسش بنیادین چگونگی برپایی این جهان، بیان میکند. او در
پایان بند یازدهم از هات 28، اساسیترین پرسش انسان را از آن زمان تا امروز، به
میان میکشد. او، رو به اهورامزدا، میگوید:1
تو،
با «مینوی» خرد خود، مرا بیاموز و به زبان خویش بازگوی که:
آفرینش
در آغاز، چگونه پدید آمد.
اینگونه
است که اشوزرتشت به عنوان بنیانگذار فلسفه در جهان، ساختمان دستگاه فلسفی خود را
که هنوز بشریت را زیرنفوذ ژرف خود قرار داده است، با این پرسش اساسی که «بنمایه»ی
همهی مکاتب فلسفی جهان را تشکیل میدهد، آغاز میکند، یعنی:
(L3-2)
آفرینش در آغاز چگونه
پدید آمد
رسیدن
به این پرسش اساسی با این دقت و ظرافت، بدون دودلی، نمیتواند یکباره و بدون
مقدمه باشد و این امر نشان میدهد که پیش از زرتشت نیز، فیلسوفانی در این سرزمین
بودهاند که ما، نام و نشان و بننبشتی (مدرک و ماخذی) درباره آنان تا امروز در دست
نداریم. از اینرو، میبایست اشوزرتشت را بنیانگذار فلسفه ایران در جهان دانست.
زرتشت،
آفرینش جهان هستی را، زاییدهی کشش و رانش، دو نیروی همزاد و متضاد، یعنی «زندگی»
و «نازندگی» میداند. زرتشت با ژرف بسیار، به این نکته اشاره دارد. این مطلب را از
زبان خود زرتشت بشنویم:2
در
آغاز آن دو «مینو»ی همزاد و در اندیشه و گفتار و کردار [یکی] نیک و [آن دگر] بد،
با یکدیگر سخن گفتند [برخورد کردند].
آنگاه
که آن دو «مینو» به هم رسیدند [به هم برخورد کردند]، نخست «زندگی» و «نازندگی» را
[بنیاد] نهادند...
در
دستگاه فلسفی [جهانبینی/ حکمت] اشوزرتشت، دو گوهر متضاد موجود در هستی، در حقیقت
مکمل و لازم و ملزوم یکدیگراند. هیچکدام از آن دو، ارزش «نیک» و یا «بد» بودن
را ندارند.
به
گفتهی دیگر، آنچه را که اهورامزدا آفریده است، «خیر» مطلق است و در آن «شر»، راه
ندارد؛ اما تجلی این تضاد موجود در هستی، هر گاه در اندیشهی انسان متجلی گردد،
«نیک» و «بد» را، بنیان مینهد.
به
گفتهی دیگر، از دید جهانبینی یا حکمت زرتشت، نیک و بد (یا خیر و شر)، زاییدهی
اندیشهی انسانی است. زرتشت این مساله را بنیان «نیکی و بدی» در جوامع انسانی میداند.
او میگوید:3
از
آن دو [مینو]، نیکآگاهان، راست را برمیگزینند، نه دژآگاهان
از
سوی دیگر، زرتشت، اهورامزدا یا آفریدگار هستی را «نور» مطلق میداند که روشناییبخش
همهی اجزای هستی است. به باور او، آفریدگار با آفرینش خود، یگانه است:4
اوست
نخستین اندیشه وری که روشنانان سپهر، از فر و فروغش درخشیدند. [اوست که] با خرد
خویش، «آشه» را بیافرید تا «بهترین منش» را پشتیبان و نگاهبان باشد.
(L3-3)
ای مزدا اهوره!
تو
اکنون نیز همانی [که در آغاز بودی؛ پس] به «مینو»ی خویش آن [فروغ] را بیافزای.
در
جهانبینی زرتشت، اهورامزدا، هستی را بر پایهی هنجاری دگرگون نشدنی آفریده است.
در
دستگاه فلسفی اشوزرتشت، انسان، خود مسئول گرویدن به نیکی یا بدی است. وی بر این
باور است که بازتاب اندیشه، گفتار و کردار هر کس، به خود او، باز میگردد:5
آنکس که به سوی اشون آید، در آینده، جایگاه او،
روشنایی خواهد بود.
[اما]
تیرگی ماندگار دیرپای و کورسویی و بانگ «دریغا»یی، به راستی چنین خواهد بود
[سرانجامِ] زندگی دُروندان که «دین» و کردارشان، آنان را بدانجا، خواهد کشاند.
در دستگاه فلسفی زرتشت «سپنتا مینو» (بهترین هستی)
و «انگره مینو» (بدترین هستی)، چیزی جز بازتاب درست و نادرستِ اندیشه، گفتار و
کردارِ انسان نیست که در این جهان، به او بازمیگردد و پس از مرگ نیز، همراه روان
وی خواهد بود.
به
سخن دیگر، بهشت و دوزخ را خداوند نیافریده است؛ بلکه ساختهی خودِ انسان است.
انسان آن را برای خود در این جهان میآفریند و پس از مرگ نیز، همراه روان خویش، آن
را به جهان دیگر میبرد.
از
دیدِ زرتشت، خرد و اندیشهی انسان، ارزش و اعتبار برتری دارد. از این رو، همگان
باید این آزادی را داشته باشند تا پس از سنجیدن راهها و روشهای گوناگون، به یاری
خرد نیک و اندیشهی روشن خود، راه و روش خویش را آزادانه برگزیند:6
ای هوشمندان!
بشنوید
با گوشِ [خویش] بهترین [سخنان] را و ببینید با منش روشن... از میان دو راه [یکی
را] برای خویش برگزینید و این [پیام] را به [دیگران] بیاموزید.
(L3-4)
در فلسفهی زرتشت، آزادی بیان، حق طبیعی هر انسان است، وی میگوید: که هر کس باید بتواند، باور خود را بیان کند، تا امکان سنجش و در نهایت، گزینش درست، فراهم گردد:7
پس هرکس – خواه دروغ گفتار، خواه درستگفتار، خواه
نادان، خواه دانا – از دل و منش خویش، بانگ برمیآورد.
«آرمیتی»
هر جا که اندیشه در پرسش و دودلی باشد، رهنمویی میکند.
دیوگنس (Diogenes) مینویسد که ارستو کتابی
با عنوان Magikos تالیف کرده بود. پارهای
از پژوهشگران، کتاب مزبور را به رودون
Rodon و یا آن تیستنس (Anthisthenes)
نسبت
میدهند. امتیاز این کتاب در آن است که زرتشت را واضع فلسفه معرفی میکند. هرچند که
بسیاری، واضع فلسفه را خود ارستو میدانند و یا به رودون نسبت میدهند.8
دیوگنس
نیز آگاهی میدهد که ارستو در کتـاب بزرگ خود به نام «پیرامون فسلفه» (Peri Philosophia)،
دربارهی فلسفهی مغی به گستردگی سخن گفته است.
پلوتارخوس (Plutharchos) مورخ و دانشمند یونانی که
در سدهی نخست میلادی میزیسته (120ـ 46 میلادی)، مینویسد:9
«آنچه
از وی [زرتشت] دربارهی آیین ایـرانیان و به ویژه معتقدات، فقه و اساطیر زرتشتی
باقی مانده، حایز کمال توجه است».
باید
گفت که:10
پیدایش
جهان بینی فلسفی و یا به گفتهی بهتر، توجیه و تفسیر هستی از دستاوردهای زرتشت
است. از این رو، به حق فرزانگان یونان، زرتشت را واضع فلسفه میشمارند. آن هم
کسانی مانند ارستو و افلاتون».
از
سوی دیگر: 11
زرتشت،
اندیشهور و دادگذار ایـران باستان در گاهان پنجگانهی خویش، همچون شاعری پرشور
و فیلسوفی ژرف بین، بنیادیترین پرسشها را که در زمان وی در برابر آدمی مطرح
بوده است ـ و بسیاری از آنها، هنوز هم مطرح است ـ به میان میکشد و چون جویندهای
سختکوش و دریادل، در پی گشودن چیستانهای زندگی است.
شایان توجه است که:12
(L3-5)
بنیان آموزش و فلسفهی زرتشت با کهنترین باور آریاییان [ ایرانیان]ـ که به دورهی زندگی مشترک هندوان و ایـرانیان [و اروپاییان] میپیوست ـ تضاد آشتیناپذیر داشت. زرتشت متفکر نوآوری بود که اندیشهها و باورهای انقلابی خویش را با دقت و تیزبینی فیلسوفی روانشناس و جامعهشناس و اندیشهوری بلند پرواز و آیندهگرا و شاعری پرشور و هنرمند، در پنج سرود جاودان، به یادگار گذاشت.
نخستین کس از میان
یونانیان و یونانی تباران که به ایـران و بابل سفر کرد، پیتاگورس (Pytagarosas) یا فیثاغورس بود. از یاد
نبریم که قصد او از سفر به ایـران و بابل، به منظور آموختن و فرا گرفتن دانش و
فلسفه نبود. وی به عنوان سرباز مزدور در خدمت ارتش مصر بود و در لشگرکشی کمبوجیه
به مصر، به اسارت ارتش ایـران درآمد. از آنجا وی همراه سپاهیان ایـران به بابل
سفر کرد و مدت دوازده سال میان مغان و کلدانیان زیست.
وی
در سال 525 پم (1140 پ هـ پ) در مصر بود. دوازده سال نیز در میان ایرانیان در
بابل گذراند. بدینسان، میبایست در سال 513 پم به زادگاهش ساموس (Samus) برگشته باشد.
نویسندگان
یونانیتبار و یونانی و رومی در عهد باستان، در بارهی این سفر پیتاگورس به ایـران
و آشنایی با افکار زرتشت یا فلسفهی مغان و آموختن سحر و نجوم نزد مغان کلدانی،
بسیار سخن گفتهاند.
در
اینجا، میتوان از پارهای از آنان، مانند: چهچهرو (Cicero)، والریوس ماکسی موس (Valerius
Maximu)، لوسیس آپولیوس (Lucies Apulieus)،
کلمنس الکساندرنیوس (Clemens Alexanderius)، دیوگنس لائرتیوس
(Diogenes Laertius) نام برد. اینان افزون بر سفرهای پیتاگورس، به
مسافرت امپدوکلس (Empedocles)، دموکریتوس (Democritus)، پلاتو و ...، به قلمرو ایـران اشاره کردهاند.
پورفیریوس(Porohyrius)،
از پیتاگورس نقل میکند که وی [مغ= زابرتاس]، دوستی را بر همه چیز برتری میدهد و
آفریدگار، یعنی [هورمزد]
(Oromazes) را به سان پیکرهای از نور و روشنایی ناب، تصویر کرده و روان وی که
گرایش به راستی دارد، از دروغ گریزان است. (در فروردین یشت و هرمزدیشت میخوانیم
که جسم خداوند از نور است و روان وی از راستی.(
(L3-6)
وی میگوید که «پیتاگورس»، تنها با کلدانیها گفتوگو
نکرد. بلکه وی با شخص زابرتاس [زوب، زو] نیز هم سخن بوده، یعنی مردی که از آغاز
زندگی، خود را از گناه و زشتی و دروغ، دور نگاه داشته و به مردم راه پاکمنشی و
درستی آموخته است.
تاتییانوس(Tatianus)،
میگوید: دموکریت (375 ـ 460 پم) بیشتر عمر خود را در سفر شرق (قلمرو دولت
ایـران) گذارنیده از استانس (Ostanes)
مغ
که یکی از مغان ایرانی بابل بود، بسیار ستایش کرده است. چنانکه نویسندگان به
پیروی از پیتاگورس، زابرتاس (زوب، زو) را زرتشت معرفی کردهاند و برای افزایش
مقام خود، استانس را نیز زرتشت خواندهاند. وی دربارهی کلمنس الکساندرنیوس میگوید
که وی پیرو و دوستار پارسیان و فلسفهی مغی بود...
تعدادی
از کسانی که در دوران باستان به نام یونانی معرفی شدهاند، میتوان گفت که به نوعی
یونانی تبار و یا یونانی زبان بودهاند. آنها، ساکن قلمرو شاهنشاهی ایـران بودند
و در نتیجه شهروند ایـران به شمار میرفتند. گروه دیگر یونانیان، علم و فلسفه را
در قلمرو شاهنشاهی ایـران آموختند و با خود به سرزمین مادریشان بردند. از گروه
نخست، میتوان از خسانتوس (Xantus)
و
نیز هردوت نام برد. هردوت در نوشتههای خود، به ویژه درباره ی آیین مغان و زرتشتی
و پارسیان و شخص زرتشت، از آثار وی بسیار بهره گرفته است.
پی نوشتها :
1 - اوستا، کهنترین سرودهای ایرانیان- دکتر خلیل دوستخواه-
انتشارات مروارید- چاپ پنجم - تهران 1379 - ج1 - رویه 9
2 - همان- هات 30(بند 3 و 4 )رر 15-12
3 - همان - بخش پایانی بند 3 - ر14
4 - همان- هات 31- بند 7 - ر 18
5 - همان - بند 20 - ر 21
6 - همان هات 30 - بند 2 - ر 14
7 - همان - هات 31 - بند 12 - رر 20 - 19
8 - دینهای ایرانی - هاشم رضی
9 - همان - رر 141 - 140
10 - همان - ر 142
11 - اوستا،کهنترین سرودهای ایرانیان - ج 1- ر 36
12 - همان - ر 38